دانلود آهنگ جدید پویا جمشیدی و وحید اختری به نام ناشکیب
- ایرانی ، تک آهنگ ، غمگین /
- 7 دسامبر 2018 /
- 645 بازدید
دانلود آهنگ جدید پویا جمشیدی و وحید اختری به نام ناشکیب
Download New Music By Pouya Jamshidi Ft Vahid Akhtari - NaaShakib
متن آهنگ
از درخت نشسته در طوفان
آخرین برگ هم زمین افتاد
زندگی بیامید ممکن نیست
من به مردن ادامه خواهم داد
□
روی تختم نشستهام باید
این نفسهای آخرم باشد
وقتی از دست میروم شاید
نامهای لای دفترم باشد
ناخوشم، مثل شعرهای خودم
تلخم از بغضهای تكراری
خاطراتی كه روز و شب شدهاند
قرصهایی برای بیداری
هرشب از خواب میپرم و تورا
هرشب از روی عكس میبوسم
خسته از این سكوت دردآور
خسته و ناشکیب، مایوسم
از خودم دست میكشم وقتی
پُرم از بغضهای وا مانده
لاشهی خاطرات بر دستم
بودنت توی كوچه جا مانده
یكنفر از حضور تو خالی
از جنون خودكشی میآموزد
در تقلای ماندن و رفتن
یكنفر مثل شمع میسوزد
سعی كردم به تو بفهمانم
لعنتی! گریه شانه میخواهد
از قسم دادنم نفهمیدی؟
زنده بودن بهانه میخواهد
خسته از خاطرات بیتاریخ
خسته از سرنوشت محتومم
خسته از روزهای تکراری
رفتهای و به مرگ محکومم
بغلم کن میان رویایت
بغلم کن میان بغض و شکست
بغلم کن میان هر بوسه
بغلم کن که مرگ نزدیک است
بغلم کن که غیر رویایت
هیچ امیدی به با تو بودن نیست
بغلم کن که هیچ تقدیری
به تباهی طالع من نیست
بیتو آنسوی زندگی وهم است
بیمن آنسوی خاطراتت کیست؟
دور هستی و میهراسم از
سالهایی که بیتو باید زیست
بند بند وجود من انگار
وقت رفتن تورا صدا می كرد
بغضهایم شكستهتر میگفت:
نفسم درد میكند.. برگرد
در جهان لبالب از پوچی
عشق سرگرم صحنهسازی بود
ما دو خط، سرنوشتمان انگار
از همان ابتدا توازی بود
زیر آوار آخرین دیدار
زل زدی در نگاه غمگینم
از تماشای چهرهام خواندی
بیتو آیندهای نمیبینم
از کنارم عبور کردی و من
خم به ابروی خود نیاوردم
ایستادم که دورتر بروی
بعد، یکعمر گریهات کردم
کاش آن لحظهای که میرفتی
ناگهان چشم را نمیبستم
دیدنت را ادامه میدادم
دل به ویرانهها نمیبستم
رفتی و پشت تو خزان آمد
مثل برگ از درخت افتادم
بغضها را یکی یکی خوردم
در خیالم ادامهات دادم
حلقههای نشسته در چشمم
طرحی از التماس مبهم بود
بیتو یک عمر مردگی کردم
زندگی بعد تو جهنم بود
خواستم آرزو کنم اما
راه را روی آرزو بستی
دوختم بعد تو نگاهم را
روی عکسی که عاشقم هستی
وزن این خاطرات وامانده
روی دوشم چقدر سنگین است
زندگی در نهایت مردن
ترسم از سرنوشت خود این است:
من به پایان راه نزدیکم
شیشهی عمر من ترک دارد
در سرم آرزوی محبوسیست
که به تقویم باز شک دارد
در سرم اتفاق میافتد
خشم یک انتظار طولانی
شاخهای در برابر طوفان
این منم در شروع ویرانی
به خودم مثل مار میپیچم
خانهام را بر آب میبینم
زندهام در کمال تنهایی
زندگی را سراب میبینم
شیشهها صف کشیدهاند انگار
پشت هم در مقابل آهم
تو همانی که رفتهای بیمن
من همانی که «چشم در راهم»
فکر کن! ایستادهای به جنون
صبرت از انتظار سر برود
به خودت ناامید سر بزنی
از تنت روح، بیخبر برود
فكر كن! آخرین نفسهایت
زیر باران شبی رقم بخورد
عشق یعنی كه رفته باشد و بعد
حالت از زندگی به هم بخورد
فكر كن! در شلوغی تهران
عصر پاییز در به در باشی
شهر را با خودت قدم بزنی
غرقِ رویای یك نفر باشی
مینویسم، اگرچه چشمانم
تا ابد از نگاه تو مستاند
تو برو تا همیشه راحت باش
خاطراتت مراقبم هستند
من كه یك عمر در خودم بودم
سینهام را به عشق آلودی
رفتنت رفته رفته پیرم كرد
كاش از اول نیامده بودی
آخرین برگ هم زمین افتاد
زندگی بیامید ممکن نیست
من به مردن ادامه خواهم داد
□
روی تختم نشستهام باید
این نفسهای آخرم باشد
وقتی از دست میروم شاید
نامهای لای دفترم باشد
ناخوشم، مثل شعرهای خودم
تلخم از بغضهای تكراری
خاطراتی كه روز و شب شدهاند
قرصهایی برای بیداری
هرشب از خواب میپرم و تورا
هرشب از روی عكس میبوسم
خسته از این سكوت دردآور
خسته و ناشکیب، مایوسم
از خودم دست میكشم وقتی
پُرم از بغضهای وا مانده
لاشهی خاطرات بر دستم
بودنت توی كوچه جا مانده
یكنفر از حضور تو خالی
از جنون خودكشی میآموزد
در تقلای ماندن و رفتن
یكنفر مثل شمع میسوزد
سعی كردم به تو بفهمانم
لعنتی! گریه شانه میخواهد
از قسم دادنم نفهمیدی؟
زنده بودن بهانه میخواهد
خسته از خاطرات بیتاریخ
خسته از سرنوشت محتومم
خسته از روزهای تکراری
رفتهای و به مرگ محکومم
بغلم کن میان رویایت
بغلم کن میان بغض و شکست
بغلم کن میان هر بوسه
بغلم کن که مرگ نزدیک است
بغلم کن که غیر رویایت
هیچ امیدی به با تو بودن نیست
بغلم کن که هیچ تقدیری
به تباهی طالع من نیست
بیتو آنسوی زندگی وهم است
بیمن آنسوی خاطراتت کیست؟
دور هستی و میهراسم از
سالهایی که بیتو باید زیست
بند بند وجود من انگار
وقت رفتن تورا صدا می كرد
بغضهایم شكستهتر میگفت:
نفسم درد میكند.. برگرد
در جهان لبالب از پوچی
عشق سرگرم صحنهسازی بود
ما دو خط، سرنوشتمان انگار
از همان ابتدا توازی بود
زیر آوار آخرین دیدار
زل زدی در نگاه غمگینم
از تماشای چهرهام خواندی
بیتو آیندهای نمیبینم
از کنارم عبور کردی و من
خم به ابروی خود نیاوردم
ایستادم که دورتر بروی
بعد، یکعمر گریهات کردم
کاش آن لحظهای که میرفتی
ناگهان چشم را نمیبستم
دیدنت را ادامه میدادم
دل به ویرانهها نمیبستم
رفتی و پشت تو خزان آمد
مثل برگ از درخت افتادم
بغضها را یکی یکی خوردم
در خیالم ادامهات دادم
حلقههای نشسته در چشمم
طرحی از التماس مبهم بود
بیتو یک عمر مردگی کردم
زندگی بعد تو جهنم بود
خواستم آرزو کنم اما
راه را روی آرزو بستی
دوختم بعد تو نگاهم را
روی عکسی که عاشقم هستی
وزن این خاطرات وامانده
روی دوشم چقدر سنگین است
زندگی در نهایت مردن
ترسم از سرنوشت خود این است:
من به پایان راه نزدیکم
شیشهی عمر من ترک دارد
در سرم آرزوی محبوسیست
که به تقویم باز شک دارد
در سرم اتفاق میافتد
خشم یک انتظار طولانی
شاخهای در برابر طوفان
این منم در شروع ویرانی
به خودم مثل مار میپیچم
خانهام را بر آب میبینم
زندهام در کمال تنهایی
زندگی را سراب میبینم
شیشهها صف کشیدهاند انگار
پشت هم در مقابل آهم
تو همانی که رفتهای بیمن
من همانی که «چشم در راهم»
فکر کن! ایستادهای به جنون
صبرت از انتظار سر برود
به خودت ناامید سر بزنی
از تنت روح، بیخبر برود
فكر كن! آخرین نفسهایت
زیر باران شبی رقم بخورد
عشق یعنی كه رفته باشد و بعد
حالت از زندگی به هم بخورد
فكر كن! در شلوغی تهران
عصر پاییز در به در باشی
شهر را با خودت قدم بزنی
غرقِ رویای یك نفر باشی
مینویسم، اگرچه چشمانم
تا ابد از نگاه تو مستاند
تو برو تا همیشه راحت باش
خاطراتت مراقبم هستند
من كه یك عمر در خودم بودم
سینهام را به عشق آلودی
رفتنت رفته رفته پیرم كرد
كاش از اول نیامده بودی
کاربر گرامی هزینه حجم مصرفی اینترنت شما نیم بها محاسبه می شود